دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

دگر نیست

وقتی که دیگر نبود .....من به بودنش نیازمند شدم.وقتی که دیگر رفته بود........من به انتظار امدنش نشستم.وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم...... وقتی او تمام شد من اغازشدم...................و چه سخت است تنها متولد شدن......مثل تنها زندگی کردن.......مثل تنها مردن......  

نظرات 34 + ارسال نظر
مجید دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ق.ظ http://www.majid9111.blogfa.com

ممنون دوست عزیز که اومدید
به به همسال هم که هستیم من قبلا به وبلاگتون اومدم در مورد فروزان نوشته بودید منم خیلی ناراحت شدم و به همین خاطر تو وبلاگ خودمم این مطلب رو نوشتم آدرس وبلاگ فروزان رو هم گذاشتم

ممنون
موفق و پیروز باشید

... جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ

در سینه دلی به وسعت غم دارم
بر زخم دلم نیاز مرهم دارم
هر چیز برای خود فراهم کردم
در زندگی ام تو را فقط کم دارم...

فاطمه جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

سخت است هنگام وداع چشمانی که در حال عبور است....

که پاره ای از وجود تو را نیز با خود می برد....

با خود می برد...

... جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ

بچه بودم نه دیگه منتظر زنگ بودم

نه دیگه واسه تو مثل تو دلتنگ بودم

بچه بودم تو نبودی شبا زود خوابم می برد

دل کوچیکم فقط غصه ی بازی رو می خورد

بچه بودم دلمو هنوز کسی نبرده بود

هنوزم خدا اونو دست خودم سپرده بود

بچه بودم چشم تو در به درم نکرده بود

اونروزا فکر و خیالت خبرم نکرده بود
.
.
.
بچه بودم الان...اگه مثل حالا مجنون بودم

فاطمه جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ب.ظ


خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم ...

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را ...

مبادا گم کنم اهداف زیبا را ...



دلم بین امید و آرزو می زند پرسه ...

می کند فریاد ...

می شود خسته ...



خداوندا، تو نگذاری مرا تنها !!!

فاطمه شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضـش روی سـنـگ قبـر دلدار

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ، رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد :

بـه خـدا نـمــیـری از یاد

فاطمه شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

به خداااااااااااااااااااااا نمیری از یاد

نا شناس یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ب.ظ

کاشکی همه ی عاشقا به هم برسن
منو عشقم که بهم نرسیدیم
امیدوارم تو به عشقت برسی

عطر باران دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ http://sepidehmani.blogfa.com

هر زمان که در کنارم هستی

آسمان ابری دلم ُ آبی ست

"" با تمام دلخوشیم به روزم ""
[گل

نا شناس سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

شب قراری است که ستاره ها برای بوسیدن ماه می گذارند

و چه زیباست شرم زمین که خودش را به خواب می زند...

نا شناس سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ

تقدیم به تو که نمی دانم در خاطرت می مانم یا برایت خاطره می شوم
**دوستت دارم** نه به خاطر آنکه دوستم بداری...به خاطر آنکه لایق دوست داشتنی

ناعمه چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ http://arom-biya.blogfa.com/

سلاااااااااااااام
با یه تست آپمممممممممممممممم
بدو بدو بیااااااااااااااااااااااااا

فاطمه پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ب.ظ

دلم برات یه ذره شده

خیلی حرف داشتم باهات بزنم
اما نه میتونم اینجا بنویسم نه میتونم بهت پیام بدم

اگه خدا دوباره تو رو به من بده تا عمر دارم هر روز خدا رو شکر میکنم
ولی ...

چقدر سخته که آدم دلش پر غصه باشه اما مجبور باشه که همیشه یه لبخندی روی صورتش باشه که کسی چیزی نفهمه

چقدر سخته که دلت واسه کسی تنگ بشه اما حتی اجازه نداری بهش فکر کنی
یا براش گریه کنی

چقدر سخته که بدونی به کسی که دوسش داری نمیرسی و سخت تر از همه اینه که یه روزی مجبوری با کس دیگه ای زیر یه سقف زندگی کنی و همه ی خاطراتتو به دست فراموشی بسپاری

خدایا بهم رحم کن..............

راحیل شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ق.ظ http://www.nanjoon131.blogfa.com

دل من غصه چرا ؟
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد
دل من غصه چرا؟
دل به غم دادن از یاس ها سخن گفتن کار آن هایی نیست
که خدا را دارند
غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره ی عشق، زمین خورد و
شکست
با نگاهت به خدا ، چتر شادی واکن
و بگو با دل خود، که خدا هست خدا هست

فاطمه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

رسم زندگی این است

یک روز کسی را دوست داری

و روز بعد تنهائی

به همین سادگی او رفته است

و همه چیز تمام شده است

مثل یک میهمانی که به آخر می رسد

و تو به حال خود رها می شوی

چرا غمگینی؟

این رسم زندگیست

تو نمی توانی آن را تغییر دهی...

فاطمه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،

تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی ،

بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید

و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش!!!

و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!

فاطمه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ب.ظ

صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر

و از این دو دردناکتر ان است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!!!!

فاطمه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ


دلی که از بی کسی غمگین است،هر کسی را می تواند تحمل کند.هیچ ﮐس بد نیست.

دلی که در بی اویی مانده است،برق هر نگاهی جانش را می خراشد.

اما چه رنجی است لذت را تنها بردن و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .....

قندتلخ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ق.ظ http://narengesabz.blogfa.com

سلام شیطون چطورمتوری؟آره تنهایی ازهردردی تواین دنیاسختتره ولی واقعیت اینه که تنهانیستیم ظاهراچراتنهادنیامیایم تنهامیمیریم ولی مشکل ماست که نمیبینیمش همراه همیشگیمون رومیگم بهش فکرکن منتظرم بدونم چقدرلذت بردی

فاطمه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ


وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی، پرواز را، راه رفتن بیاموز ...



زیرا راه هایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه میکند.



دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هرقدر که زودباشی، دیر ...








و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی،



برای آنکه به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.






من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.






بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند !



پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر، دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند !



پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند ...



اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که، در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را ...

فریبا دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ http://909

ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند......
چه تلخ است قصه ی عادت

دختری با دامن حریر سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.patty.blogsky.com

یعنی چی؟!
چی شده ؟!
چرا نصفه حرف میزنی؟!
تموم شد؟!
چرا ؟!
واقعا...
نمیدونم چی بگم !
فقط میدونم متاسفم برای این اتفاق های ناگوار !

ناعمه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ http://arom-biya.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااام
مرسی که اومدی و نظر دادی
همین برامممممممم یهههههه دنیاااااااااااااااااا ارزش داشششششششت
بازم بیاااااا خوشحال میشمممممممم

مهسا جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://dokhtartanhaaa.blogfa.com

خیلی از چهره ی زیبات خوشم اومه وبتم قشنگه به من هم سری بزن

فاطمه یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ

کاش میشد نظرمو خصوصی بگم

دلم گرفته رضا

داره یه اتفاقایی میفته.......

نمیتونم ایمیل بزنم

اس ام اس هم که نمیشه

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

فاطمه یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ب.ظ

بی تو و اسمت عزیزم
اینجا خیلی سوت و کوره

ولی خب عیبی نداره
دل من خیــــــــــــــــلی صبوره!!!!!!!!!!!!!!!!

مرضیه چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ

ممنون که دل بزرگی داری و با وبلاگ فروزان آشنام کردی

خدا روحشو شاد کنه و قرین رحمتش کنه واقعآ متآثر شدم و واسش اشک ریختم

بازم ازتون ممنون

فاطمه شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ

اگه یکی رو دیدی که وقتی که داری رد میشی برگشت نگاهت کرد

بدون براش مهمــــــی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی برمیگرده و با عجله میاد به سمت تو

بدون براش عزیـــــزی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری میخندی برمیگرده و نگاهت میکنه

بدون براش قشنــــــگی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه میکنی میاد و باهات اشک میریزه

بدون که دوســــتت داره

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یکــــی دیگه حرف میزنی ترکت میکنه

بدون که عاشـــــــقته

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش میکنی سکوت میکنه

بدون که دیوونتــــــــــــــه

اگه یکی رو دیدی وقتی که نیستی از نبودنت داغون شده

بدون که براش همه چـــــی بودی

اگه یکی رو دیدی که یه روزی از بی تو بودن می ناله

بدون که بی تو مـــی مـــــیره

اگه یکی رو دیدی که وقتی بعد از رفتنت لباس سفید پوشیده

بدون که بی تو مــــــــــــرده

اگه یکی رو دیدی که یه گوشه افتاده و روش یه پارچه سفید کشیدن

بدون واســــه خاطر تو مــــــــرده

دختری با دامن حریر سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.patty.blogsky.com

رضا تو کجایی ؟!
نگرانت شدم داداشی ِ من !
بیا کارت دارم ...
انقدر بی رحم نباش !
من همه جوره با فاطمه ام نه تو !
سعی کن اینو بفهمی که شرایط دست آدما نیست ...!

فاطمه جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ

اگر روزی دلت لبریز غم بود

گذارت بر مزار کهنه ام بود

بگو این بی نصیب خفته در خاک

یه روزی عاشق و دیوانه ام بود
.
.
.
دیگه با بقیه هیچ فرقی ندارم چون خیلی وقته که دیگه ازت خبر ندارم
اینجا یه جای عمومیه نمیشه هر حرفی رو زد
خودت گفتی حرفامو اینجا نزنم
اما دلم میخواد همه بدونن که چقدر.......هستی !!!
تو این هفته که گذشت ارزش خودمو پیش تو دیدم
ممنونم ازت.
یادش بخیر چه روزایی داشتیم
همیشه وقتی میخوام تو خیالم تصورت کنم یاد آخرین نگاهت میافتم
روز خداحافظی
روی نیمکت پارک نشسته بودیم.هوا سرد بود.شال گردنمو دادم بهت.انداختی دور گردنت.دستت توی دستم بود
هر دومون ناراحت از این تقدیر
دلم میخواست روز آخری بیشتر کنارت بشینم
اما تو گفتی سردته گفتی بریم
شال گردنمو انداختی دور گردنم اما من برش داشتم
بهت نگفتم چرا برش داشتم
برش داشتم چون نمیخواستم من گرمم باشه و تو سردت باشه
تا وقتی که میخواستیم با هم خدافظی کنیم باهام حرف نزدی
میدونم ناراحت بودی اما دلم میخواست بیشتر صداتو بشنوم
آخرشم یه نگاه سرد کردی و گفتیم خدافظ فقط همین یه کلمه...!!!!!
دلم میخواست به نبودنم عادت کنی
اما حالا که عادت کردی پشیمونم که اینو میخواستم
چون خیلی تنهام.

فاطمه سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت :

*او یقینا پی معشوق خودش می آید !*

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :

*مطمئنا که پشیمان شده بر می گردد !*

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز...

شقایق دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ http://www.bawshe.blogfa.com

سلام.مطالب جالبی داری.موفق باشی

قندتلخ سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ق.ظ http://narengesabz.blogfa.com

سلام شیطونک چطورمتوراتی؟خیلی ناراحت نباش تانباشه لذت بودنش احساس نمیشه تادردنداشتنشونکشی موقع بودنش لذت نمیبری امیدوارم ودعامیکنم که برگرده اما توتنهانبودی هاچه موقع تولد چه الان که زندگی میکنی چه هزارسال دیگه که موقع رفتنت بشه شایدکمتربهش فکرکردی شایدانقدردرگیراین دنیای لعنتی شدی که وقت نکردی یکم به خودتواون فکرکنی ازاین به بعدسعی کن صبحا یه ربع زودتربیدارشی وبه اون فکرکنی امیدوارم ومطمئن که جوابتومیده فقط امتحان کن موفق باشی

مرجان... شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

فقط اینو بهت بگم .هیچ کی تو این دنیا جز خانواده ارزش و لیاقت بودن با تو رو نداره. خوبی که از حد بگذرد / نادان خیال بد کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد