دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

تنهایی

به شانه ام زدی که تنهاییم را تکانده باشی؟ 

به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه ی آدم برفی؟  

 

رفتم...

آری اینجا همانجاست...

جایی که قلبم پر پر زد...

دیوار ها خندیدند

آسمان گریست...

آری به حال من گریست...

به غربت من...

آهنگ رفتن را فریاد زدی

و چه غریبانه رفتم... 

 

۱۳۸۷/۵/۱۱

بی کسی

آمده بودم تا حضور را فریاد زنم

تا روشنی را از دستان سیاه شب پس بگیرم...

کسی با من همراه نشد

آسمان نیز اسیر سیاهی...

بی کسی نشانه ام شد

آن ها فریادم را نشنیدند

چشمانم اشک آلود ماند

کاش سر بر شانه های خدا می گذاشتم...

۱۳۸۷/۶/۳

خاطرات سپید

این است خاطرات سپید من

دگر از چه بنویسم...

همان به که چیزی ننویسم...

دفتر خاطراتی دارم...

از جنس پرکاه

خاطرات تلخ را درج نمی کنم...

رویای نبودن را ننوشته ام...

از آخر قصه بی خبر...

گفتم شاید خالی بماند این دفتر

انتهایش تلخی و جدایی باشد...

چیزی ننوشتم...

ناکامی در خانه ام را زد...

رویاهایم نقش بر آب...

قلبم کو؟؟

خرده های قلبم روی زمین جا خشک کرده اند...

اما دروغ...

چه نسبت تلخی...

تهمت نباریدن باران انتهای رویاهای من بود...

و همچنان دفترم سپید ماند...

۱۳۸۷/۵/۱۲

اینجا دلتنگی معنایی ندارد...

 

گلدانی بر روی ذریح

          نگاه زمین به آسمان

                     صدای گریه ی باد می آید...

                                  گل سرخی در حال رکوع...

 

 

چشمانم خیره ماند...

                  آیا می شود؟؟

 

روزنه هایی از امید...

      دگر معنای زندگی چیست؟

              اینجا دلتنگی معنایی ندارد...

 

 

به من تسلیت نمی گویند؟

مرا با شما کاری نیست ای خاطرات
بیش از اینم مرا به نیش نکشید
من شهید سراب و فاصله ها هستم
لبهای خشکم را ببینید
از امروز تا همیشه در این سرا به عزا می نشینم
اینجا به بهای طرد عشق اعتماد را گردن زده اند.
در اینجا از امروز تا همیشه
دیگر کسی به عشق سلام نمی گوید
اینجا کسی مرده است...
من... و ...

خاطرات

ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!