خیابان تاریک نبود...
دست نورانی شب آن را نوازش می کرد...
صدای خدا می آمد...
چه شور و هیجانی...
شادمانی کودکان میان آن سبزه زار...
خدا آنجا را نقاشی کرده بود...
صدایش را می شنیدم...
او نبود. فقط صدایش بود...
من در حال عبور...
غمگین از پژمردن آن گل میخک...
نجوایی کردم: پس سهم دل تنگ من چه می شود؟؟
دل آسمان سوخت...
آسمان بارید.. زمین نمناک...
دل من پر از نور شد...
چشمانم بسته بود؟
دگر دلتنگ نبودم...
شنبه ۸/۴/۱۳۸۷
دست نورانى شب آن را نوازش مى کرد...
سلام
به خاطر اتفاقى که براتون افتاده متاسفم . اما نگران نباشید خدا با شماست .
کارى از دستم بر نمى یاد جز دعا .
بازم مى یام
روزاتون یاسمنى
من اون چیزی که میخوام میشم. اینو مطمئن باش ولی اگر نداشتم تقصیر خودمه. چون یک جای راه رو خطا رفتم و به اندازه ی کافی جذب نکردم. ولی واقعا آرزوش می کنم.
خوب داداشی گلم برای چی از دست من ناراحتی؟ تو رو خدا بگو دلم شور افتاد
سلام آپ خوبی بود...وایی این اهنگ حبیب رو که می شنوم خنده ام میگیره اخه کلیپش خیلی بانمکه!واسه عهد بوقهD:
قرار بود از گذشته بگذری و زندگی دوباره. قولت رو شکوندی؟؟؟؟
منم وقتی گریم میگیره یه کم دلتنگیام آروم میشه
خیلی قشنگه
بی قرارم اگر تو مرا بدانی!!
سلام
خوبی
چرا خیلی وقته آپ نکردی داداش؟
سلام
مثل همیشه قشنگ بود