در برابر جام جهان نمای تلویزیون
درچارچوب اتاق جهانم
در برابر گلدان های کوچک وبزرگ
وآن گل پیچک سبز رنگ
همه ی غروب را جستجو می کنم
وپنجره را بسوی آسمان و پنجره ی بسته ی همسا یه می گشایم
سکوت باریک در کوچه با سر و صدای بچه ها ترک بر میدارد
وآسمان لبخند تیره اش را بسوی قلبم می گشاید
کولر دستی باد خنک را در خیابان جانم به پرواز در می آورد
بر گلزار قالی ماشینی مورچه وار ترانه می خوانم
اذان مغرب شمیم ملکوتی را در تمام فضا می پراکند
و غروب آرام آرام در شب محو می شود
سلام . باهات قهرم .
چرا به من خبر ندادی که تولد یه سالگی وبلاگته . ایشالله 10000 سالهع بشه
بد بد بد
خوب باشه چون خیلی اسرار کردی باهات آشتی کردما
پست بسیار زیبایی بود.
ما هم به روزیم و منتظر حضور پر مهرتون هستیم
[گل]
سلام به منم سر بزن خوشحال میشم
upam bia sari nazar bede komak mikham
hala bayad chi kar konam hala ke dg
سلام
وبلاگ زیبایی داری
به منم سری بزن خوشحال میشم .
نظر در مورد داستان فراموش نشه
تا بعد
بااااااااااااااااااای
غروب آرام آرام در شب محو می شود
برای خیلیا همیشه محوه