انگار همین دیروز بود تابستان سال ١٣٨١
یا دقیق تر ۲۸ شهریور ۱۳۸۱
اون زمون ها وبلاگ هنوز زیاد جا نیافتاده بود و وبلاگنویس خیلی کم بود و هنوز خیلی ها وبلاگنویسی رو درک نکرده بودن و یه دختر بود که می نوشت ... برای دلش می نوشت.
به قول خودش یه بچه که می نوشت.یه بچه ١٥ ساله که خیلی از سنش بیشتر می فهمید. چیز زیادی به شروع مدرسه ها نمونده بود که اون دختر قصه ما با یه سری از وبلاگ نویسا(و بچه های پل تاک و کلکده) قرار میزارن برن کوه و اتفاقی که نباید بیافته افتاد.یه سنگی از کوه اومد پایین و دختر قصه ما هم راهی شد ... راهی یه راه دور...
نمی دونم تو این دنیای بزرگ و بی سر و ته جا برا یه دختر ۱۵ ساله کم بود که زمین نتونست تحملش کنه؟
خدایا ! این دختر به کی بد کرده بود؟ حق کی رو خورده بود؟
به هر حال حمکت تو هست و ما ازش بی خبریم.
نمی خوام براتون نوحه بخونم و قصه تعریف کنم ولی به خدا حیفه یاد اون دختر ۱۵ ساله ای که سنگ کلش را به کل شکسته بود و خون بالا می آورد فراموش بشه.
حیفه یاد کوچکترین وبلاگنویس فوت شده ایران فراموش بشه!
همیشه می گفت(به روایت یکی از دوستان): تا شقایق هست زندگی باید کرد!
شقایق خانم ما که زنده ایم پس کجا رفتی؟
نمی دونم چند تا از شما ماه پیشونی رو میشناختید
(http://forozan.persianblog.ir) نمی دونم چند بار ویلاگش رو دیدید یا اصلا تا حالا سری بهش زدین یانه.
ولی می دونم که اگه اون پست های اخریش رو بخونین و اشک از چشماتون سرازیر نشه خیلی.....
آره دختر قصه ما به فردا امید داشت.همیشه از یه عشق حرف می زد می دونم واقعی بود و میدونم قلب بزرگی داشت.
آره فرقی نمی کنه ماه پیشونی بگی یا فروزان یا شقایق .
فقط مهم اینه که دیگه اون دختر دوست داشتنی بینمون نیست.
مهم اینه که اون معصوم ۱۵ساله داره از بالا نگامون می کنه...
می خواد زنده باشه - می خواد زندگی کنه-می خواد عاشق باشه -می خواد دوست داشته باشه - می خواد.....
اما الان داره تو آسمونا دنبال عشقش می گرده. شاید زمینی ها لایقش نبودن.
همه اونایی که براش عاشقتم فدات بشم راه انداخته بودن کجان؟ اونایی که بی چاره رو تو وبلاگش هم راحت نمی گذاشتن کجان؟ اونا که کامنت ها رو با فحش های می تونم بگم غیر اخلاقی گند کشیده بودن الان کجان؟
الان که 6 سال گذشته هر وقت میرم تو وبلاگش باز هم اشک چشمام سرازیر میشه رو صورتم و نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم.
با این که هرگز ندیده بودمش ولی انگار به اندازه سن کمش می شناختم اونو!
چرا قطعه ۲۱۷ ردیف ۳۹ شماره ٢٣ این قدر خاک گرفته؟
یه پیشنهادی دارم که امیدوارم مورد قبولتون واقع بشه و اون اینه که
بیاین یادش رو برا همیشه زنده نگه داریم. به یاد ماه پیشونی روز 28 شهریور که روز فوتش بود رو به عنوان روز وبلاگ نویس جوان نام گذار ی کنیم و همیشه به یادش باشیم.
این طوری است که میشه ماه پیشونی همیشه تو دلمون ماه پیشونی بمونه. یه سر به وبلاگش بزنید: http://www.forozan.persianblog.ir/
ضمن این که از وبلاگ نویس ها خواهش می کنم این مطلب رو تو وبلاگشون انعکاس بدن و همچنین اعلام کنن که 28 شهریور سالگرد فوت فروزان(ماه پیشونی) به عنوان روز وبلاگ نویس جوان در تاریخ ایران ثبت شد!
[گل][گل][گل]
وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد ،
پنجره رو به زیبایی و رو به آغوش
مهربانت بسته شد ، چشمه لبم خشک خشک شد ،
و آغوشم تنها بهانه تورا می گرفت!
[گل][گل][گل]
سلام دوست عزیزم[لبخند]
¸.•*بانـگ عشـق*•.¸بروز شد[قلب]
منتظر حضور پرمهرت هستم[قلب]
[گل]
سلام دوست گلم
منم تسلیت میگم
اون مطلبش در مورد ماه مهر واقعا اشکمو در آورد
خدا رحمتش کنه
منم گذاشتم تو وبلاگم همین مطلبو
مجبورم کرد که باهات خدافظی کنم...
حالا اومدم بگم دیگه تو این دنیای به این بزرگی هیـــــــــــــچکسی رو ندارم
حتی خدا هم دیگه از من بدش میاد
اینهمه تنهایی رو نمیتونم باور کنم
نمیتونم باور کنم
که دیگه تو رو ندارم که ئیگه نمیتونم حالتو بپرسم وقتی نگرانتم
از همه خجالت میکشم...بیشتر از همه از تو
نمیدونم بدون تو چیکار کنم
کاش بودی کاش میتونستم سرمو بذارم روی پاهات گریه کنم
کاش روزی بیاد که هیچ عاشقی به خاطر کارو پولو سربازی عشقشو از دست نده
انقد گریه کردم که اگه منو ببینی اگه ببینی چه شکلی شدم خندت میگیره
وقتی میخوام با خدا دردو دل کنم یادم میفته که دیگه دوسم نداره دیوونه میشم
به همه ی مقدسات قسم خیلی دوست دارم..از دلتنگییای بعد از تو نمیدونم چه طوری دووم میارم
رضا فقط باورم کن...همین
هر موقع یاد من افتادی مطمئن باش همون لحظه دارم بهت فکر میکنم
من امروز خورده خورد شدم...امروز به اندازه یه قرن شکسته شدم...
دیگه هیچکسو هیچ چیزی ندارم که دلم بهش خوش باشه...حتی نگاه محبت آمیز پدرم ... مادرم ... عشقم
هیچوقت فراموشت نمیکنم
میترسم از روزای بدون تو
کاش بتونم فقط یه بار دیگه دستاتو بگیرم
کاش وقتی بهم گفتی بیا باهم قدم بزنیم میومدم
کاش بیشتر قدرتو میدونستم
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که می ری مردمی داره
که می شکننت ، نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی ، تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری ،
قلب می ذارم که جا بدی ، اشک می دم که همراهیت کنه ، و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سودو سرمایه بسوزی و محابا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه ی چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
(حافظ)
یادش گرامــــــــــــــــــی
یادش گرامی..ممنون داداش که با این بزرگوار آشنامون کردی
دوسسسسسسسسسسسسسسسست دارم
خوشت بیاد خوشت نیاد
اشک غم از چشات بیاد
دوست دارم بی انتها
خوش به حال شقایق جون که بعد۶ سال یکی هست که به فکرش.من که ازحالا ازخاطرهمه پاک شدم
شایدهن روزکه سهراب نوشت تاشقایق هست زندگی بایدکردخبری ازدل پردردگل یاس نداشت باید اینطورنوشت هرگلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک ویاس زندگی اجباریست
دلواپسم برای غزلهام بعد از این
حس می کنم سکوت نشسته ست در کمین
حس می کنم تو می روی و بی نگاه تو
سلام آقارضانوشته ات خیلی دردداشت ولی من جنازه یه دخترکوچولوی ۱۳ساله رودیدم مرگ حقه هممون میریم اونوریکی زودیکی دیرترنمیخوام شقایقوکمرنگ کنم ولی حقیقته تاحالاچقدرادم اومدن ورفتن ؟نگران چی هستی؟اون الان پیش معشوق واقعیش بهترین زندگیهاروداره چیه این دنیاهمش جنگ همش خونریزی همش ادم کشی همنوع کشی
چی بگم آخه...............
از دیدن و خوندن این مطلب واقعا متاثر شدم. دنیا همینه. خیلی وقتا از شنیدن این اتفاقات یه مدتی به هم می ریزم. اما آدمایی مثل شما با این کارا و این طرز تفکر منو به زندگی امیدوارم می کنه. از شما هم ممنون. امیدوارم همیشه موفق باشید
سلام
خیلی متاثر شدم یادش گرامی فقط یه سال از من بزرگتر بوده ....
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو ....
vay khodaye man cheghad asabam khoord shod
tasliat migam
_____________***____****
______________***____****
______________***____****_¯_¯_¯_¯.
______________***ـــ____***
********______***____***
********______***____*** _¯_¯_¯_¯.
_____***______***_____ـ**********ـ________***
_____***______***_____***********________***
*****************____________***_________***
*****************____________***_________***
_______________________________***________****
______________________________**************
______________________________**************
_¯_¯ _¯_¯._¯_¯ _¯_¯.
&&&
&&&______&&&&&______&&&&&&&
&&&______&&__&&_____&&&&&&&
&&&&&&&&&&&&&_____&&& _¯_¯_¯_¯.
__________&&&________&&&
__________&&&________&&&&&&&
____&&____&&&_______&&&&&&& _¯_¯ _¯_¯.
____________&&&
_____________&&&
این متن رو یه زمانی نوشته بودم که فکر نمی کردم هنوز آدمای با معرفتی مثل تو وجود داشته باشن.دمت گرم!
بله من اون موقع به طور اتفاقی در سایت کلکده خبر ناگهوار رو متوجه شدم و ناراحت شدم با اینکه فروزان امامی رو اصلا ندیده بودم اما ناگهان که به وبلاگش سر زدم دنیا روی سرم خراب شد چون متوجه شدم که چند روز قبل از اون سانحه من از وبلاگش بازدید کرده بودم و زیر یکی از مطالبش نظر هم داده بودم و فروزان هم پاسخم رو در وبلاگ من داده بود و وقتی فکر میکردم که الان این دختر دیگه نیست دلم ریش میشد. مطالبش رو دوباره میخوندم. مطالبی که مال چند روز پیش بودند و نویسنده اش الان زنده نیست. خیلی هم گریه کردم
با وجودی که اصلا این بچه رو نه میشناختم و نه حتی از نزدیک دیده بودم. امروز اتفاقی به یادش افتاد و توی گوگل سرچ کردم و به مطلب شما رسیدم. روحش شاد.