یک٬دو٬سه٬چهار٬پنج...
انتظاری بی پایان
در جاده ای تاریک و بدون مقصد...
خیره به گوشه ای از جاده
به مردابی فراموش شده
و ساقه ی پژمرده ی درونش...
حس تنهایی مرداب
و خاطرات روزهای زیبا
که جویباری عمیق بود...
ناله ی بادی که او را به لرزه نشاند
حسرت دریا شدن
و آینده ای نامعلوم و غریب.......
رضا-25/5/1390
دستایی رو پیدا کن که در ضعیف ترین حالتت نگهت دارن،
چشمایی که در زشت ترین حالتت نگاهت کنن
قلبی رو که وقتی توی بد ترین حالت هستی دوست داشته باشه؛
اگر تونستی اینارو پیدا کنی بدون که عشق رو پیدا کردی .
سلااااااااااااان میسی که امدی
مثل همیشه عالی بودی
سلام آقا رضای گل
خوبی ؟
باب کجایی دلمون واست تنگ شده بود .
مرسی که منو فراموش نکردی و بازم به وب من سر زدی.
راستی من جز لینکات نیستم؟!
سلام
فقط میتونم بگم وبلاگت آدمو دیونه وداغون میکنه
بوس بوس
سلام وآینده ای نامعلوم وغریب جاده تاریکه امامقصدمومیدونم میدونمو پدرم مخالفه یعنی هیچی اگربگم میخام چیکارکنم که اچازه نمیده وزندگیروبرام حروم میکنه اگرنگم هم جوردیگه تف به دنیاتف
چه عجب یه سر به من زدی
خیلی قشنگ بود
مثه همیشه
آپم
رضا ...
همیشه به یادتم و فقط خدا میدونه...
انقد غصه ی زندگی رو نخور باشه؟
هم خودتو داغون میکنی هم منو
بسته رضا
قالب وبلاگتو از سیاهی در بیار
سفیدش کن
تو رو خدا
رضا جونم ... یادش بخیر چه روزایی رو گذروندیمو فقط غم هاش واسمون موند
فقط حسرتش...
فراموشت نمیکنم...یعنی نمی تونم فراموشت کنم
سلام چمندم
یه پیرزن از مکه میاد تو ساکش مشروب بوده میگن این چیه ؟میگه:ننه من که پا نداشتم دورکعبه بچرخم.یه پیک میزنم کعبه دور سر من میچرخه
سلام
وای خیلی گیج کننده و ترسناک بود وقتی خوندمش. اما باید تحسین گفت که می نویسید. نوشتن آدمو از هر چی هست خالی می کنه.
این نظر من بود. امیدوارم ناراحت نشده باشید
به روزم
در پناه خالق سیب
پسرتو چقدر حالت خرابه من پهسالمیهامو دادم خدارو شکر کن
نیمه شب در بسترم افکند خود را یار و گفت
بوسه گر خواهی بیا امشب کسی بیدار نیست
گفتمش ای دوست آزارم مکن رفتم ز دست
گفت امشب مهربانم صحبت از آزار نیست
لب نهادم بر لبش عقل از سرم بیرون پرید
راستی هر عاقلی در این زمان هشیار نیست
دست بردم کم کمک درسینه آن سیمبر
گفت می دانی که این لیمو به هر بازار نیست
گفتمش امشب بگیرم کام دل با خنده گفت
در شب اول ربودن کار هر عیار نیست
گفتمش ای دوست در لذت تو هم هستی شریک
این تقاضا با رضای توست بالاجبار نیست
سخت در آغوشش افشردم شدم غرق سرور
کانچنان کانروز ما را طاقت گفتار نیست
خواستم چینم گلش را گربه ای رویم پرید
جستم از خواب خوش و دیدم کُسی در کار نیست
شاعر کیست؟