دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

سرد سرد

اینجا پراز سرماست 

درون وجود من 

دردی بی انتهاست... 

  

تبسمی رو به آسمان

به کدامین طلوع امیدوار؟ 

 

دقایقی در آغوش خدا گذراندم 

کوتاه اما دلنشین... 

  

این درد تاوان کدامین گناه است؟ 

گناه تنهایی 

یا گناه دلتنگی؟

 

چشمانم را بستم 

وجودم پر از خالی... 

  

گرمای آغوشش سرمای وجودم را پس می زد.

رویایی پر از حقیقت... 

  

سرمایی پر از گرما 

آغوشی پر از تنهایی 

و یاسی پر از امید... 

  

۱۳۸۷/۸/۲۳ 

گفتگوی یک سوسک با خدا

یک سوسک با خدا گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت 

نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … 

خدا هیچ نگفت . گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم.

دنیا را کثیف می کنم. آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند. برای این که زشتم. زشتی جرم من است. 

خدا هیچ نگفت. گفت: این دنیا فقط مال قشنگ هاست. مال گل ها و پروانه ها. مال قاصدک ها. 

مال من نیست . خدا گفت: چرا، مال تو هم هست. خدا گفت : دوست داشتن یک گل،دوست داشتن یک 

پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست. اما دوست داشتن یک سوسک، دوست داشتن " تو" کاری  دشوار 

است. دوست داشتن، کاری ست آموختنی و همه کس، رنج آموختن را نمی برد. ببخش، کسی را که تو 

را دوست ندارد، زیرا که هنوز مومن نیست، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته، او ابتدای راه 

است. مومن دوست می دارد. همه را دوست می دارد. زیرا همه از من است و من زیبایم، چشم های 

مومن جز زیبا نمی بیند. زشتی در چشم هاست. در این دایره، هر چه که هست، نیست الا زیبایی... 

آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود. شیطان مسئول فاصله هاست. حالا قشنگ کوچکم! 

نزدیک تر بیا و غمگین نباش. قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست.