-
دختر آسمان(کولی)
جمعه 25 دیماه سال 1388 19:17
کودکی خسته با پاهایی کوچک در خیابانی تاریک در انتظار کمک خزان ره می سپرد... دخترک چه می خواست؟ نگاهی از محبت یا ترانه ای از امید؟ ویا تکه نانی برای زنده ماندن....؟ در آن سرمای خاموش به جای نجواهای کودکانه به دنبال کدامین مسیر؟ نامش را پرسیدم تبسمی بر چهره اش پدیدار گشت شادی کودکانه اش در برق چشمانش نمایان بود چهره اش...
-
بیوگرافی
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 10:07
سلام حدود یه سال و نیم از تاسیس این وبلاگ میگذره. گفتم یه بیوگرافی ادبی از خودم بگم. البته منو ببخشید.باید زودتر از اینها این پست رو می دادم. من سیدرضا طباطبایی, متولد فروردین1366 در بیمارستان مادران تهران هستم. از کودکی به ادبیات علاقه داشتم که 10 ساله بودم که به نوشتن خاطراتم پرداختم و در این حین داستان های...
-
اشک آسمان
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 16:20
پس از دلتنگی باغچه اسیر درخشش آسمان شدم و چه زیبا بود معشوق در کنارم... مرا صدا می زد چه عاشقانه... درون رگ هایم پر از یادش سکوتم را فریاد زد دلتنگی هایم را می ربود عطر یاس بر در خانه اش آسمان برایش می گریست و دستهایش در دستانم بود... به خوابی فرو رفتم رویاهایم رنگی تازه گرفتند از برکت وجودش سرشار از بودن شدم... رضا...
-
حسرت خیس
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 17:49
یادته چه ساده همدیگه رو دوست داشتیم؟ یادته وقتی دلم می گرفت‚بهت پناه میوردم; تو آرومم میکردی. وقتی با تو بودم دیگه هیچی نمیتونست ناراحتم کنه. چی شد؟چرا؟ کی این فاصله رو بینمون انداخت؟ یادته اولین قرار روی پل هوایی صنعت همدیگه رو دیدیم؟وقتی دیدمت قشنگترین احساس زندگیمو داشتم. بعداز تو هیچکس نتونست این احساسو بهم هدیه...
-
سرکلاس
شنبه 21 آذرماه سال 1388 18:57
داستان زیبایی رو من ۳سال پیش تو وبلاگ قبلیم گذاشته بودم.الان پیداش کردم.گفتم اینجا هم بزارم. خیلی قشنگه: وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون...
-
خسته-عکس
شنبه 14 آذرماه سال 1388 03:47
-
یادته؟
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 04:34
یادته گفتم ما خیلی با هم فرق داریم؟ گفتی: همینش خوبه. گفتم: منو تو اختلاف سنی مون زیاده. گفتی: اینطوری خوبه. گفتم: قول بده هیچوقت تنهام نزاری. گفتی: قول میدم. حالا کجایی؟ من سر قولم موندم. با همه ی تفاوتا من موندم اما تو رفتی... حسرت دوباره دیدنتو به دلم گذاشتی. دیگه منتظرت نیستم. یادتم نمیخوام. میخوام فراموش کنم....
-
رویا
جمعه 29 آبانماه سال 1388 01:05
-
خاطرات
جمعه 22 آبانماه سال 1388 15:30
دوتا چشمات دو تا دستات، توی قلب خاطراته سهم هرکی شده باشه، من یکی چشام به راهته اینکه از یاد تو رفتم، اینکه خیلی وقته تنهام اینکه تو اون ور دنیا، اینکه من این ور دنیا اینکه توی آسمونت، جرات پریدنم نیست اینکه تو چشمای نازت، دیگه شوق دیدنم نیست... من که از غصه می سوزم، من که عاشقم هنوزم اینکه میشنوم تو خوبی، اینکه من...
-
جشن زندگی
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 21:07
باید هر لحظه از زندگی را جشن بگیری که زنده ای؛ که هرچند از پا افتاده ای، اما هنوز اینجا هستی، که احساس داری، که بهار را می بینی و می بویی، که گریستی، که خندیدی، که به یاد می آوری، که گل سرخ را می بینی، که موسیقی را می شنوی، که طعم باران را می چشی، که عشق می ورزی، که غروب را می نگری،که راه می روی، که....!
-
همدلی
جمعه 15 آبانماه سال 1388 14:56
می توان درختی کاشت حتی با دست هایی خالی در آن دوراهی زندگی و زیبا ماند... می توان رویا را شمرد بدون تماشای کویر بیشه زاری ساخت و زمزمه کرد... می توان ساحلی نقاشی کرد همراه دریایی طوفانی با دستانی پرمهر و آفتاب بود... می توان همدلی را فریاد زد در جاده هایی تاریک با کلامی شیوا و عاشق بود... رضا- 1388/6/4
-
تنهایی
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 22:34
همه احساسمو دادم تا تو رو تنها نبینم یادم نبود بهت بگم اگه نباشی میمیرم عکسی که رو تاقچه بود، با رفتنت گلم، شکست یه چیزی اومد تودلم، یه چیزی تو گلوم شکست تو که دیدی تنهایی سخته، تو که دردشو کشیدی من که احساسمو دادم، چرا از من، تو بریدی؟ تو که شدی دار و ندارم، برام از عاشقی گفتی حالاکه بی تو میمونم، یاد تنهایی نیفتی به...
-
زنجیر مهربانی ها
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 10:47
قیمت لحظه ها را نمی توان سنجید در آن هنگام که دوستی شکل میگیرد. آنگاه که جامی را قطره قطره پر میکنید دست آخر با قطره ای، سرریز می شود... و به زنجیر مهربانی ها نیز، یکی هست که سرانجام دل آدمی را لبریز میکند...
-
سراب
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 01:11
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 14:08
همه چیز اگر کمی تیره می نماید باز روشن میشود زود تنها فراموش نکن این حقیقی است بارانی باید تا که رنگین کمانی برآید! و لیموهایی ترش تا شربتی گوارا فراهم شود و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما، انسان هایی توانا تر بسازد خورشید دوباره خواهد درخشید،زود خواهی دید! کویین مک کارتی
-
بارش پاییز
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 23:03
باز هم پاییز غربتی شیرین صدایی نمناک اما پراز یاد... تندیسی از عشق بازگشت قطره ای زیبا از دل ابری روشن و بارشی عمیق خاطرات تنهایی خورشید مونسی برای کویر دور از گندمزار خفته و کوچ کبوتران زیبا... سرنوشتی نا معلوم در آسمانی ابری و خورشیدی پنهان در انتظار نسیم... رضا- شنبه 1388/6/21
-
شب غم
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 18:58
رهگذر خیابانی شلوغ نیمه شبی تنها با دلی پراز رسوایی ازدحامی از نور صدای هیاهو و لبخند اما من غمگین هیچ کس مرا نمیفهمد جز کوله بار غم ها نجوای سکوت همراهم دلتنگ آن موج دریا در کنار مردمی دلشاد شور و شوقی بی همتا دست های پر از خالی به امید روزی آفتابی درکنار آن رویا خنده ی کودکی میکند غوغا... رضا- 1388/6/3
-
موج سکوت
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 20:41
ساحلی آرام تکیه گاهی برای غم های دیرینه نگاهی بر سنگریزه های آسمان و صدای خدا خسته از تازیانه ی باد نالان از دشنه ی تحقیر در آغوش آن موج سکوت و نگاهی عاشقانه هراسی غریب نهفته بر شنزاری عظیم میراثی از وحشت بر بال کبوتری تنها دست هایی خالی به سوی خدا در بیکران تنهایی امیدی تاریک نمایان بر ساحل... پنجشنبه 29/5/88...
-
ماهی کوچک
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 01:12
مدتها بودکه رود شعر خشک شده بود نه پرنده را می دیدم نه دریا را دلم هوای باران را داشت و خشکسا لی مصیبت لاعلا جی بود امروزقطره ای از ابر خشک فرو ریخت نا گهان ماهی کوچکی در آن دیدم کا ملا به شکل شعر بود قاسم حسن نژاد ------------------------------------------------------------------------- سلام بعضی مواقع لازمه بعضی...
-
صدا
شنبه 31 مردادماه سال 1388 01:39
بیکران وجودش را تقدیم کرد اما دریغ از یک نگاه معصوم صدایش در حنجره حبس ماند که با پرتاب سنگی در هم شکست طاقچه ی اتاق پر از یاد است دل ابر از ناله ی باد پرخون در خیالش عطر آن یاس پراکنده بود بی تاب در انتظار نسیم بهاری ماه ها هوا بارانی بود نوشته ها پراز عطر فراق سطری که بوی بی کسی می داد بر بال خسته ی کبوتری رها شد...
-
آب و هو
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 22:57
سلام دوستان عزیزم: بازم تاخیر کردم. معذرت. مسافرت بودم. گفتم یه ب و هوایی عوض کنم. منتظر مطالب حدید از این وبلاگ باشید.
-
یادداشت غروب
جمعه 16 مردادماه سال 1388 21:48
در برابر جام جهان نمای تلویزیون درچارچوب اتاق جهانم در برابر گلدان های کوچک وبزرگ وآن گل پیچک سبز رنگ همه ی غروب را جستجو می کنم وپنجره را بسوی آسمان و پنجره ی بسته ی همسا یه می گشایم سکوت باریک در کوچه با سر و صدای بچه ها ترک بر میدارد وآسمان لبخند تیره اش را بسوی قلبم می گشاید کولر دستی باد خنک را در خیابان جانم به...
-
تولد یه سالگی وبلاگ دوستش داشتم
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 19:53
تولد یه سالگی وبلاگ دوستش داشتم مبارک باد و یک سال گذشت. امروز روز تولد این وبلاگه. ممنون از تک تک تون.اگه شما نبودید این وبلاگ هم نبود. امروز دقیقا یک سال میگذره. یه جورایی احساس غرور میکنم و خوشحالم از اینکه تونستم یک سال اون جوری باشم که مخاطب هام می خواستن. با نظراتتون منو یاری کنین. عاشقانه دوستتان دارم.
-
خواهم رفت
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 01:36
شاید برم... از اینجا به هرجای دیگه دلم پای موندن نیست دلتنگ خواهم رفت... صدای دلم است... نجوای رفتن در قلبم را می بندم تا فریادش را کسی نشنود... صحبتی ندارم... صحبت ها کافی بود انتهای آشنایی دگر نمیشناسمت... چهارشنبه 7 مرداد 1388
-
جاده ی متروک
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 00:25
کتاب رنج را می خوانم به امید طراوت سخت خواهم شد تا مهتاب را بیابم پلی بر سکوت زدم و تکیه ای بر امید تا رویایی شیرین گریه کنان خواهم رفت تا وصال یاس سپید کبوتری می خواند صدایی پر اندرز و مسیری پرپیچ و خم خاطرات شب هایم در کنار گل های میخک در آن جاده ی متروک در یاد خواهد ماند... یکشنبه ۷/۴/ ۱ ۳۸۸
-
آرام
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 23:43
و اینکه دوستش داشتم. شاید هنوزم باشد... چه بی فایده اما آرام... درون من پر از نجواست. اما برونم آرام... ۱۳۸۸/۳/۳۰
-
صدای باد
شنبه 30 خردادماه سال 1388 00:55
کوچه ای آشنا باغچه ای بی تاب و یادی که بر خارهای گل سرخی می بارد... صدای باد را شنیدم... زیبا و دلخراش. پر از وسوسه... می آیم با دفتری از امید می آیم... ۱۳۸۸/۳/۳۰
-
روز مادر و ولادت بانوی عشق مبارک باد.
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 00:50
سلام دوستان عزیزم: خوبید؟ من که عالیم. امیدوارم مثل من همیشه شاد و پر انرژی باشید. روز مادر رو به همتون تبریک میگم. و نتیجه ی انتخابات رو هم به همه ی مردم ایران تسلیت میگم. شاد و موفق باشید.
-
رهائی
شنبه 2 خردادماه سال 1388 22:54
می خواهم نور باشم در صداقت روشن خو یش نه بدان سان که محبوس کنج خویش که خورشیدوار بر زمین خشک اندیشه ی تان بتابم آری بر زمین خشکتان که بر پای آورم رسا لت چگونه زیستن را در رهائی محض خویش که بر پای آورم رسالت اصیل رهائی را ازتاریکی قلبتان : نه بدان سان که بر لبانم جاری گردد امواجی دروغین که تهی بودن خویش را در خلوت خویش...
-
آواز باران
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 08:47
دستم را بر در تکیه می دهم تا پنجره را بشناسم خیالم را در پنجره می ریزم تا با تابستان یکی شوم تا بستان پراز قصه وسخن است از پنجره ی تیر تا دروازه ی شهریور مردمانی بسیار متفات را دیدم سخنانی بسیار متفاوت را شنیدهام اینک بر صندلی بعد از ظهر به دروازه ی خیا ل پای می نهم سخنا نی بسیار متفاوت از مردمان وروزنامه ها سخنانی...